هیچ کس نمی خواهد تنها باشد
آن جا هستی
در اتاقی تاریک
تنهای تنها
با قلبی ناامید
ومن ناتوان از عاشق بودن
مانند تیری شکسته
در سایه ها ایستاده ام
به سوی من بیا
به سوی من بیا
آیا نمی بینی که
هیچکس نمی خواهد تنها باشد
با تمام وجود می خواهم تو را در آغوش بگیرم درد سختی را در وجودم حس میکنم
پس چرا عشق مرا قبول نمی کنی ؟
می خواهم نیازت را به خودم حس کنم
مانند نیاز به هوایی که تنفس می کنی
برای زندگی به تو نیاز دارم
مرا ترک نکن
معنای تنها بودن را نشانم بده
قلبهای شکسته نامهای بسیار دارد
وقتی در عشق آتشینی هستی
دیدن دشوار میشود
همراه من بیا
شاید
شب زود به پایان برسد و به روشنایی برسیم
و
من شیفته و آزاد بتوانم تابش خورشید را حس کنم
و
تو به تمام آرزوهایت برسی
به من میگویند ...............................................
کدامین است در میان شما
او که جان فدا نکند
آنگاه که عشق به لطافت روح او را با سرانگشتان خود لمس کرده باشد ...................